عشق حقیقت
يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۴ ب.ظ
ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ، روا بود که بگویند … و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود ، و چیزها نویسم بی خود که چون وا خود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.
ای دوست میترسم – و جای ترس است – از مکر سر نوشت…
حقا ، و به حرمت دوستی ، که نمی دانم که این که می نویسم راه سعادت است که می روم ، یا راه شقاوت ؟
و حقا ، که نمی دانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت ؟
کاشکی ، یکبارگی ، نادانی شدمی تا ، از خود ، خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت !
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم... چون احوال عاشقان نویسم نشاید ،
چون احوال عاقلان نویسم ، هم ، نشاید.. و اگر هیچ ننویسم هم نشاید... و اگر گویم نشاید.. و اگر خاموش گردم هم نشاید.. و اگر این واگویم نشاید و اگر وا نگویم هم نشاید … … و اگر خاموش شوم هم نشاید !
۹۳/۱۰/۱۴