چشمه و سنگ
پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ
جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت نا گه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت
کرم کرده راهی ده ای نیکبخت
گران سنگ تیره دل سخت سر
زدش سیلی و گفت: دور ای پسر
نجنبیدم از سیل زورازمای
که ای تو که پیش تو بجنبم ز جای
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد
به کندن در استاد و ابرام کرد
بسی کند و کاوید و کوشش کرد
کز ان سنگ خارا رهی بر گشود
زکوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امید وار
که از یاس جز مرگ ناید به کار
گرت پایداری هست در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها
شعر از: ملک الشعرای بهار
حس مقاومت تا اخرین نفس در روح این شعر صحنه زندگی خودم رو خیلی ملموس کرد طوری که با خوندن اولین بیت کاملا احساس کردم که چشمه هستم و لجظه به لجظه جای چشمه تو شعر زندگی کردم
۹۴/۰۱/۱۳