خرد ناب

گفتگوهای تنهایی

خرد ناب

گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی در پرواز عقل و عشق

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

جدا شد یکی چشمه از کوهسار

به ره گشت نا گه به سنگی دچار


به نرمی چنین گفت با سنگ سخت

کرم کرده راهی ده ای نیکبخت


گران سنگ تیره دل سخت سر

زدش سیلی و گفت: دور ای پسر


نجنبیدم از سیل زورازمای 

که ای  تو که پیش تو بجنبم ز جای


نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد

به کندن در استاد و ابرام کرد

بسی کند و کاوید و کوشش کرد

کز ان سنگ خارا رهی بر گشود


زکوشش به هر چیز خواهی رسید

به هر چیز خواهی کماهی رسید

برو کارگر باش و امید وار

که از یاس جز مرگ ناید به کار

گرت پایداری هست در کارها

شود سهل پیش تو دشوارها


شعر از: ملک الشعرای بهار


حس مقاومت تا اخرین نفس در روح این شعر صحنه زندگی خودم رو خیلی ملموس کرد طوری که با خوندن اولین بیت کاملا احساس کردم که چشمه هستم و لجظه به لجظه جای چشمه تو شعر زندگی کردم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۷
عبداله خسروی

هیچ چیز مثل رانندگی تا حالااینجوری بهم تمرکز و اعتماد به نفس نداده بود

انگار که فرمان کل هستی تو دستامه!

مغز تو سرعت بالا عالی میشه کوچیک کوچیکه کوچیک با سرعت از همه جا و همه زمان ازاد میشه

زمان و مکان با ماشین دست ادمه 

وییییییییییییژ برید کناااااااااااااااااار! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۳۱
عبداله خسروی
خورشید طلا
شیطون بلا

نورشو تابید به اب دریا

قطره های اب بخار شدن
رفتن اون بالا شکل ابر شدن

باد مهربون از تو اسمون
ابرا را رو برد تو بیابون

ابر سیاه،ابر سفید
رعد و برق گرفت
بارون بارید

این شعری بود که پسر خواهرم که 5 سالش هست به من یاد داد که نکته جالبش این بود که بیش از 10 بار این شعرو تکرار کرد تا من یاد گرفتم و هر دفعه هم میگفت: دایی تو چقدر خنگی همش چرت و پرت میگی!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۵۵
عبداله خسروی

جرات طغیان علیه ان چه تماما هست بنیادیترین توانایی انسان است که اگر از این جرات بترسد خالق را از خود جدا میکند ولی در مواجهه با ان خالق با مخلوق یکی میشود.فلسفه راه این جرات است و دین فرار از این جرات.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۴
عبداله خسروی

عجب سلوک حیرت انگیزی است.

فلسفه و عرفان دو طرف یه سکه به نظر میرسند.

در تاملات فلسفی خدا انسانی و وسعت و عظمت خرد انسان در ابعاد بیش از خود میجوشد و در عرفان نیز ادمی حالی بیخود میابد و انگاری که انسان خدا میشود.

خدا در عقل فیلسوف جای میگیرد و عارف در خدا جا میشود. در هر دو احوال ادمی باخدا یکی میشود 

خالق ومخلوق یکی میشوند.

من همواره این دو حال را با خود در زندگی میجوشم و هیچ تمامی ندارد.انجا که فلسفه مرا میخواند خدا را به طرف خود میخوانم و انجا که عرفان خدا مرا به طرف خود جذب میکند.

و همانقدر که فهمیدن خدا در فلسفه دشوار است برای من در عرفان همانقدر اسان میسوزم در این احساس.


گفت که بی بال و پری   من پر وبالت ندهم

در هوس بال و پرش     بی پر و پر کنده شدم


خدا دیالیکتیک هستی و نیستی و یک جهت است!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۸
عبداله خسروی

در نقطه شروع "نمیدانم"را جرات دانستن پیدا کردم. ادم وقتی جرات میکند تا بداند سیر درنامتناهی اغاز میشود . من این تجربه روانی روا انچه در فلسفه متافیزیک مینامند در زندگی همواره همراه خود احساس کردم. یک حس نامتناهی که در بیان کامل حقیقت در سیستم ناکامل منطق فو ق العاده تاثیر گذار هست.

ترس در نقطه اغاز و تاریکی هولناک قبل از شروع و فرار از ان راه دین است. در همین جاست که ادمی توانایی های نامتناهی خود را به خدا نسبت میدهد و او را از خود به بیرون از خود پرتاب میکند و این لایتناهی را خدا مینامد. خدا در تقکر دینی بیرون از انسان و بر انسان اراده دارد و پرستش این خدا به موجب احساس ناتوانی و عجزیست که در فرار از ترس نقطه اغاز هست.

طغیان انسان در برابر خدا  خالق و مخلوق را یکی میکند.

در فلسفه خدا و انسان یکیست. و همواره فیلسوف در این تقابل قرار دارد. قدم در نامحدود و زیر پا گذاشتن ترس این حقیقت را در انسان معلوم میکند که نیستی هست!

دیالیکتیک نیستی و هستی خدا و انسان را یکی میکند.

منکر نیستی شدن و به هستی مطلق معتقد بودن انسان را محاط و خدا را محیط میکند. ان هم خدایی که نیاز به پرستش ان را در بیرون از خود میافریند.

انجا که انسان احساس میکند وسعت خدا با او و در او درک میشود. و وقتی که ادمی در این درک عمیق غور کند انقدر خود را دوست میدارد که این دوست داشتن خود در بینهایت از نظر من خداست. در این وضع با همه انسان ها یکی میشود و انقدر احساس میکند که ان اعتقد دینی او را جدا نمیکند از دیگران و حقیقت را در پیش خود نمیبیند. یعنی حقیقت نه اوست و نه دیگری و هم اوست و هم دیگری! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۹
عبداله خسروی
ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ، روا بود که بگویند … و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود ، و چیزها نویسم بی  خود  که چون  وا خود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.

ای دوست میترسم – و جای ترس است – از مکر سر نوشت…
حقا ، و به حرمت دوستی ، که نمی دانم که این که می نویسم راه  ‫سعادت‬  است که می روم ، یا راه  ‏شقاوت‬ ؟
و حقا ، که نمی دانم که این که نبشتم طاعت‬  است یا ‏معصیت‬ ؟ 
کاشکی ، یکبارگی ، نادانی شدمی تا ، از خود ، خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت !
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم... چون احوال ‫عاشقان‬ نویسم نشاید ،
چون احوال ‫عاقلان‬ نویسم ، هم ، نشاید.. و اگر هیچ ننویسم هم نشاید... و اگر گویم نشاید.. و اگر خاموش گردم هم نشاید.. و اگر این واگویم نشاید و اگر وا نگویم هم نشاید … … و اگر خاموش شوم هم نشاید !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۴
عبداله خسروی